تولد گلم...
سلام ایندفعه میخوام از شادیامون بگم از قدیم گفتن تا باشه شادی باشه ان شااله ....
این بزرگترین اروزی منو بابایی بود که تو سالم به دنیا بیایی روزای اخرهرثانیه لحظه شماری میکردیم بیایی خیلی دلم میخواست ببینمت بالاخره نه ماه باهات هم کلام بودم سلامتیت یا قیافت و... خیلی برام مهم بود تا اینکه..............
مادری 10 روز قبل از اومدنت اومد بود قم پیشم البته اصلا معلوم نبود کی میایی و ما همین جور منتظر تشریف فرمایی جناب عالی بودیم بنده خدا مادری دیگه داشت طاقتش تموم میشد فکر کنم عشق دیدن تو نگهش داشته بود والا اگه پای جون هم در میون باشه مادری بیشتر از سه روز جایی نمیموند.. اره سرتو درد نیارم حسابی کلافه بود تا اینکه...
تا اینکه از وقتی که برای اومدنت زده بودند گذشت وتو نیومدی که نیومدی...19 تیر عید مبعث بود به خاطر همین من 18 تیر رفتم بخش و حسابی هم گندش کردم که اره بابا من از وقتم گذشته یه دو سه سالی میییییشه...
که اونا قبول کنن و تو روز عید به دنیا بیایی اما..... اون روز حسابی شلوغ بود البته من بستری شدم اما تو نیومدی و افتاد برای روز بعد از عید....
اره 20 تیر 1389 ساعت 7:35 تو توی بیمارستان ولی عصر قم به دنیا اومدی..
فرشته کوچولوی ما با خوش قدمی تمام پا به زندگیه ما گذاشته بود بهترین روز زندگی منو بابایی..
فاطمه عزیزمون I LOVE YOU I LOVE YOU I LOVE YOU♥♥