فاطمه ناز منفاطمه ناز من، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

فاطمه ناناز

تولد گلم...

سلام ایندفعه میخوام از شادیامون بگم از قدیم گفتن تا باشه شادی باشه ان شااله ....     این بزرگترین اروزی منو بابایی بود که تو سالم به دنیا بیایی روزای اخرهرثانیه لحظه شماری میکردیم بیایی خیلی دلم میخواست ببینمت بالاخره نه ماه باهات هم کلام بودم سلامتیت یا قیافت و... خیلی برام مهم بود تا اینکه..............     مادری 10 روز قبل از اومدنت اومد بود قم پیشم البته اصلا معلوم نبود کی میایی و ما همین جور منتظر تشریف فرمایی جناب عالی بودیم بنده خدا مادری دیگه داشت طاقتش تموم میشد فکر کنم عشق دیدن تو نگهش داشته بود والا اگه پای جون هم در میون باشه مادری بیشتر از سه روز جایی نمیموند .. اره سرتو درد نیارم حساب...
1 اسفند 1391

فیگور فیگور

کشته بودی ما رو با فیگورات ... ...       دهبکری خونه بابایی اکبر( عزیز )       تو دختر خوبی بودی هااااا ازین کارا نمیکردی فیگور بود.. ..     اینجا یاد گرفته بودی می خوابیدی مارو سر کار میذاشتی       ...
28 بهمن 1391

دل نوشته

     داشتیم می رفتیم مشهد برای بار دوم .تمام وسیله ها رو جمع کرده بودم ساعت دوروبر8/9 بود بابایی ماشینو روشن کرده بود تو داشتی از پله ها بالا میرفتی من هم گوشیمو برداشتم تا بیام بارها این پله ها رو بالاو پایین شده بودی اما اون شب......      قبلا با محمد از پله اولی و دومی میپریدید تازه یاد گرفته بودی خیلی این بازی رو دوست داشتی اما اون شب یهویی به سرت زد از پله بالایی بپری خیلی وحشتناک بود هیچ وقت یادم نمیره ...   خیلی گریه میکردی اما زود خوابت برد ما هم فکر کردیم حتما اتفاق خاصی نیافتاده که راحت خوابیدی کلی خدا رو شکر کردیم وراه افتادیم به طرف اما...
28 بهمن 1391