نوشمک...
دیشب تو حسابی حوصله ات سر رفته بود و وقتی من و بابایی داشتیم فیلم
میدیم همش یه درخواستی میکردی تا ما رو بلند کنی....که یه بار....
همش میگفتی:منو نگااااااااااااااااااااااااا کنییییید ....من من من نگااااااااااااکنیییید
اینقدر داد زدی تا بالاخره من گفتم خب چیه اینبار چی میخوای؟؟؟؟؟؟
گفتی:کی نوشمک میخواد؟؟؟(اصلا نوشمک نداشتیم)
ما خندمون گرفت و من گفتم من میخوام...
الکی گفتی بیا....خیلی حرصم گرفت که بابایی دلش برات سوخت و
بیخیال فیلم شد و گفت:بیا بابا من نوشمک میخوام
که تو هم خندیدی وبه بابا گفتی :دیگه تموم شد...دیگه نلالییییییم...
فدااااااااات
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی